اشعار عاشقانه متن دلشکسته جدایی غم تنهایی اس ام اس برای همه

اشعار عاشقانه , متن, جدایی دلشکسته همه چی برای عاشقان برای همه
داستان قشنگ داداشی کپی از وبلاگ داداش داریوش حتما بخونید نظر بدید

داستان داداشی

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد
.
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد
.
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم
.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .
.
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم
، درست مثل یه “خواهر و برادر . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ،
تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ،
اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال 
قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ،
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود
تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه
.
اما اون به من توجهی نمی کرد
، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ،
با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم. اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ،
من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟
متشکرم سالهای خیلی زیادی گذشت
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ،
یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود
تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت
و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم
، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم.
اما . من خجالتی ام نمی‌دونم همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا

.

بگذار قطرات باران



شیطنت خویش را



بر عریانی کویر گونه هایت

بنمایاند.



و در خیال آبی دریا جاری شو...

نظر یادتون نره به نظر من خیلی قشنگ و اشک آور بود ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعت20:19توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
اس ام اس های خفن

تا حالا کفشاتو نگاه کردی ؟؟ دو تا عاشق.دوهمراه که بی هم می میرن.با هم خاکی میشن,بدونه هم زیره بارون نمیرن, کاش آدما هم یه کم از کفشاشون یاد بگیرن

=====================================

برای هزارمین بار پرسید: تاحالا شده من دلت رو بشکنم؟ منم برای هزارمین بار به دروغ گوفتم: نه. هیچ وقت تا مبدا دلش بشکنه

======================================

دوستت داشتم یادت هست؟ گفتم دوستت دارم و تو گفتی کوچکی برای دوست داشتن رفتم تا بزرگ شوم اما انقدر بزرک شدم که یادم رفت دوستت دارم

========================================

بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شكسته بود برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر كه سراپا شكسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاك بود چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود
=============================

اگه یه روز بهت گفتند 1000 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم. اگه یه روز بهت گفتند 100 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم. اگه یه روز بهت گفتند 10 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم. اگه یه روز بهت گفتند 1 نفر دوستت داره،بدون اون یه نفر منم. اگه یه روز بهت گفتند كسی دوستت نداره،بدون من مردم!!!

============================

بازی عشق این بود که من بشمارم و تو قایم شوی به همان رسم های قدیمی کودکانه (قایم باشک) هنوز نشمرده بودم که رفتی و چنان ناپیداکه برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم لعنت به این بازی بچه گانه لعنت

لطفا به ادامه ی مطلب بروید نظر یادتون نره خواهشا چی میشه نظر بدین ازما حمایت کنید؟

ادامه مطلب
+نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت1:41توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
عاشقانه

من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت11:27توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
شعر عاشقانه

ماه من ، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد
ماه من
غصه اگر هست ! بگو تا باشد
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت10:48توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
راز عشق و دوستی

راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است.

راز دوستی در قسمت کردن شادی‌ها با دیگران است.

راز دوستی در دوست داشتن بی‌قید و شرط دیگران است.

راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن.

راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی.

راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.

راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوش‌رویی و حسن نیت بپذیری.

راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه‌های دوستت احترام بگذار .

راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.

راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی.

راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی.

راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی .

راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.

راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.

راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی .

راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش.

راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.

راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات.

راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آن که بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید.

راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی.

راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی.

راز دوستی ار این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.

راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی.

راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی.

راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نا درست ناراحتی‌شان را تشدید کنی.

راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی.

راز دوستی در این است که به تنش‌های موجود در رابطه‌ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود.

راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می‌کنند.

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت10:12توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
عشق الکی مطلب ارسالی ازMikhak

♥•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•. ♥

♥ دوســـ♥ـــت د اشتن وداشتن دوست !♥

♥ دوســـ♥ـــت داشتن امری لحظه است ♥

♥ اما ♥

♥ داشتن دوســـ♥ـــت استمرار لحظه های♥

♥ دوســـ♥ـــت داشتن است!…. ♥

♥ ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨` ♥

+نوشته شده در 10 تير 1391برچسب:داستان,ادب,شعر,رمان,ساعت11:45توسط |
مناظره ی بین لیلی و مجنون (کپی از میهن دات کام)

 

 

خدا مشتي خاک را بر گرفت.
مي خواست ليلي را بسازد، از عشق خود در آن دميد و ليلي پيش از آن که با خبر شود عاشق شد.
اکنون سالياني است که ليلي عشق مي ورزد، ليلي بايد عاشق باشد. زيرا خداوند در آن دميده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران ايران زمين است، و شايد نام ديگر انسان واقعي !!!!

 

 

 

 

لطفا به ادامه مطلب بروید

 

 

نظر یادتون نره حتما نظر بدین

ادامه مطلب
+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت10:0توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
عشق رنگین کمان و مروارید سیاه

عشق رنگين کمان و مرواريد

آنجا که درخت بيد به آب مي‌رسد، يک بچه قورباغه و يک کرم همديگر را ديدند، آن‌ها توي چشم‌هاي ريز هم نگاه کردند و عاشق هم شدند؛ کرم، رنگين کمان زيباي بچه قورباغه شد و بچه قورباغه، مرواريد سياه و درخشان کرم. 

بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پاي تو هستم.

کرم گفت: من هم عاشق سرتا پاي تو هستم. قول بده که هيچ وقت تغيير نمي‌کني.

بچه قورباغه گفت: قول مي‌دهم.

لطفا به ادامه مطلب بروید

نظر یادتون نره

ادامه مطلب
+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت9:13توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
متن عاشقانه...

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

 

+نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت15:31توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
هدیه آخر (اشعار حامد سرابندی)

  هدیه آخر 

میخوام ببارم ای دل *** میل به گریه دارم 

میخوام بنالم ای دل *** میل به غصه دارم

میخوام بمیرم ای دل *** آخه دلی واسم نمونده 

میخوام بگم که ای دل *** بی تو چه حالی دارم 

می خوام بدونی ای دل *** دارم میمیرم امشب  

میخوام بدونی مردن *** تنها دوای من بود

آخه نمیدونی تو ای دل *** بس که تو مجنونی ای دل 

سوکت من شکسته ***  صدای رعد و برقو 

سکوت پر صدایم *** لرزه به دنیا زده 

امواج تویی قلبم *** سیلی به دنیا زده 

آتش فشان قلبم *** آتش به دنیا زده

این ناله های آخرم *** هق هق دنیا شده

*** 

اما دلم بباری *** قسم بخور میباری

میخوام اونقد بباری *** خاک زمینا گِل شه 

میخوام کسی نبینه *** گلم داره میباره 

آخه میخوام که خاکم *** هدیه آخرم شه

                         ****

بهش بگین *** که اون گفت:

 

 

 

 

ای گل و گلدون من *** ریشه بزن توخاکم همیشه زنده باشی

 

 

 

 

این آرزوی من بود که من مرده باشم *** وتو ریشه ت توخاکم زنده باشه

 

 

 

 

شاعر :حامد سرابندی  

 

 

 

 

 

 


 

 


 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت21:58توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
غم دنیا (از اشعار حامد سرابندی)

   غم دنیا

غم دنیا ببین آتش زده بر هستی من *** تورو ازمن گرفت ای هستی من

غمت میسوزد این دنیای من را *** که دنیام تو بودی ای هستی من

دل دیوانه یادت میکند ،غم خانه میشه

تو رفتی ودلم دنیای درده مثل پروانه ها دورت می گرده  

 

ولی افسوس و صد افسوس که دیگه برنمیگردی به دنیای که نامرد زیاده

 

شاعر :حامد سرابندی 

لطفا نظر بدین خیلی  مهمه برای ما و داداش حامد و برای حمایت ازش با ذکر اسمش شعراشو کپی کنید

 

 


 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت21:47توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
داستان پیرمرد مهربان

 

داستان پيرمردی مهربان

 

 

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود

 

دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت

 

وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت

 

می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو

 

گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد

كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت2:27توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
جدایی چه سخته خدایا ... (اشعار حامد سرابندی)

جدای سخته

ببین که چه سخته جدایی *** کجایی نمیخوای بیایی

ببین دلمو رو که تنها تو خلوت شکسته *** نشسته تو باغچه کنار گلای اطلسی...

کجاشد نگاهت؟چشایی سیاهت؟ *** چه آسون شکستی دلم رو...

منو غم تو چشمام که عکس تو قابه *** تو قلبم نشستیم چه تنها...

خدایا کجایی بگیری دستمو *** خسته مو چشامو رو دنیا بستمو...

نگاهی تو چشاش کردمو *** می دیدم نگاهش چه سرده خدایا چه سخته...

عزیزم کجایی؟...نمیای بگیری دستامو؟ *** مگه تو نمیخوای نگاه خستمو؟...

میشکنم چه آسون میون خلوتم *** کسی نیست ببینه چشای خیس و ترم رو...

من و اشک،منوآه،منوشبای تنها *** منوماتم دنیا،منویه قلب تنها...

هنوزم نگاهت قشنگه با اینکه *** تو دیگه نمیخوای ببینی چشامو...

شاعر :حامد سرابندی 

لطفا نظر بدین خیلی  مهمه برای ما و داداش حامد و برای حمایت ازش با ذکر اسمش شعراشو کپی کنید

http://asr.netii.net/photos/dbd31f2027f2.jpg

 

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت21:23توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
حکایت یا شکایت (اشعار حامد سرابندی)


به کی شکایت بکنم ،ازکی حکایت بکنم *** از اون کسی که قلبمو دزدیدورفت به کی شکایت بکنم 

حکایت از خودمو یا دلمو *** یا اونکه سوخته دلمو یا همه وجودمو 

تو این شبای بی کسی که نیست کسی یار کسی *** آیاشکایت بکنم یاکه حکایت بکنم 

اگه شکایت بکنم برنمیگرده اون دیگه *** اگه حکایت بکنم شاید یکی اون دور دورا 

بشنوه این حکایتو بگذره از شکایتو *** دل نبنده راحتو بگذره خیلی راحتو 

اگه شاعربهت میگه:بشنو از نی که حکایت میکند *** منم دارم بهت میگم بشنو از دل که از جدایی ها شکایت میکند

روز اول عاشق و مستانه ای *** جام دنیا ساغر و پیمانه ای 

روز دوم گیج و منگ و مبهمی *** مثل سیروسرکه اِیی که در شیشه ای 

روز آخر بعد دوم است *** روز گریه اشک و آه و ناله است 

حال تازه میدانی حکایت یا شکایت درچه معنایی ست *** آیاشکایت میکنی یاکه حکایت میکنی ؟؟؟... 

تازه میدانی که این شاعر چه گفت *** گفته اش نیکو وماهارا چه سود 

روزگار و سرنوشت و چرخ فلک *** همگی جمله ی افکار منو توست 

نوش دارو بعد مرگ عشق سهراب چه سود 

دل که بیمار شود عاشق آن یار شود محو تماشا شود برده اسرار شود بند آن پاره شود *** نوش دارو بعد مرگ دل آن یار چه سود؟ 

دل بیمار میخواست یه طبیب *** اما کو طبیب؟؟؟!!! 

**** 

تا که بیمار شدیدم بنده آن یار شدیم *** از قفس آزاد شدیم 

مرغک شیرین سخن یار شدیم *** به عشق وی تازه گرفتار شدیم 

همچو مرغ بی پرو بال شدیم *** نه دوبال برای پرواز نه دلی برای آغاز 

نه طبیب برای درمان *** نه دلی برای تسکین 

نه میدانی حکایت چیست *** نه میدانی شکایت چیست 

حال بشنویم جمله شاعر که میگوید به ما *** خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است 

گفته اش نیکوتر از حرف من است *** کِی عاشق خودکرده را تدبیر نیست 

باز حکایت میکنم از جدای ها شکایت میکنم *** باز شاکی میشوم از کار خویش وباز شاکی میشوم 

جمله آخر 000 

من بنالم از دل خویش و کس نداند حال من 

بنده خویش باشو عاشق خویشتن *** در دلت جای خدا باشد و دگر جای هیچ در دلت باشد هیچ ..

 

شاعر :حامد سرابندی

لطفا نظر بدین خیلی  مهمه برای ما و داداش حامد و برای حمایت ازش با ذکر اسمش شعراشو کپی کنید

 

http://asr.netii.net/photos/9885ff2c83a1.jpg

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت21:5توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
دوستم داری؟؟؟...

 

دوستم داري؟!

دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت

دختر:آروم تر من ميترسم 

پسر:نه داره خوش ميگذره

دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه

پسر:پس بگو دوستم داري

دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر

پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد) 

 

 

پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه

 

 

 

و..... http://cend.hostei.com/photos/fd804295ef7f.jpg

 

روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار)

+نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت13:31توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
عشق یعنی ....

   

عشق يعنی

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...  

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...  

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه 

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟  

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده 

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه 

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه ! 

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا 

وقتي باهاته همش سرش پائينه 

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده 

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت 

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ... 

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي... 

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ... 

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ... 

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ... 

ولي اون ...  

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه 

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !  

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو  

بهش مي گي من … من … من 

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه  

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي ميآد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي..

نویسنده :

 

♥♥سلطان قلب ها♥♥

 

لطفا نظر بدین

+نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت1:17توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |
عشق دلیل میخواد؟؟؟...

 

  از عشق

يك بار دختري حين صحبت با پسري كه عاشقش بود، ازش پرسيد

چرا دوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟

دليلشو نميدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داري؟

چطور ميتوني بگي عاشقمي؟

من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت كنم 

ثابت كني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي 

باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي،

صدات گرم و خواستنيه،

هميشه بهم اهميت ميدي،  

دوست داشتني هستي،

با ملاحظه هستي،  

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكي كرد و به حالت كما رفت 

پسر نامه اي رو كنارش گذاشت با اين مضمون

عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا كه نميتوني حرف بزني، ميتوني؟ 

نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم 

گفتم واسه لبخندات، براي حركاتت عاشقتم

اما حالا نه ميتوني بخندي نه حركت كني پس منم نميتونم عاشقت باشم 

اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره 

عشق دليل ميخواد؟ 

نه!معلومه كه نه!! 

پس من هنوز هم عاشقتم

 

آری عشق هیچ وقت دلیل نمیخواد....

 

نویسنده :

♥♥سلطان قلب ها♥♥

+نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت1:13توسط ♥♥♥سلطان دل ها♥♥♥ |